بیتابیتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

گل خوشرنگ بیتا

منم و دو دختر گل بیتا 10 ساله و مهتا 4 ساله

طرز پخت بیتا

سلام عزیزم دیروز از خاله پرسیدی : خاله چی دوست داری؟...خاله م گفت بیتا رو.... تو هم گفتی : باشه برات درست میکنم...ببین مثلا این بیتاست ....اینم آتیشه...حالا بیتا رو میزاریم روش...هم میزنیم...حالا درست شد...میتونی بخوری.. قیافه ی خاله ت دیدنی بود یه بار هم بهت گفت که میاد ببینتت...اما بارون او م د و نتونست بیاد... توی سالن نشسته بودی و آب بارون چیک چیک میفتاد روی شیشه....اومدی به من گفتی : مامان فکر کنم خاله ست...صدای کفشش میاد. مامان من بادبادک دارم نه نداری فکر کنم دارماااااااااااااااااااا نه نداری ولی فکر کنم دارمااااااااااااااااااااااا ای بابا...خب داری برو بیارش من: از اصطلاحات...
24 ارديبهشت 1392

تولدم مبارک

امروز روز تولدم بود ....چون بیتا دوست داشت عکس تولدش رو شبکه هدهد نشون بد...منم براش فرستادم تا امروز نشون بده.........خیلی مزه میده این کارااااااااااااااااااااااا ...
13 ارديبهشت 1392

عید92

د ختر قشنگم عید نوروز مبارک امروز اولین سالی هست که تخم مرغ عید رو تو با دستای کوچولوت رنگ کردی...ماشا...خیلی هم شیرین زبون شدی...بدتر این که فهمیدی با بوس کردن جای زخمها خوب نمیشه و....از این چیزها....تا بابا بغلت میکنه یه بوس بهش رشوه میدی که دیگه پایین نزارتت... هر چیزی رو که خودت دوست داری انجام بدی میای از من میپرسی که مثلا مامان دوست داری من برم پیش بابا...یا دوست داری با هم بریم بیرون.... بعضی اوقات یک حرفهایی میزنی که انقدر کامل و با جزئیاته دهنم باز میمونه. امسال اصلا نفهمیدم چطوری عید تموم شد...اول که رفتیم کاشان و ابیانه و... بعد هم رفتیم شمال ...
13 ارديبهشت 1392

مامان خانم خوشگله

مامان خانم خوشگله!!!!!!!!!!اسم منه دیگه................تو اینجوری صدام میکنی....منم کیف میکنم... بهت میگیم :اسم شما؟؟؟ میگی: ملنگی نمیدونم از کجا آوردیش این روزها گوشتکوب دستت میگیری آواز میخونی هی میای میگی مامان بگو قس تنطنیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دخترم دیگه بزرگ شده!!!!!!!!!!! باید زخمهات رو نشونش بدی تا زخمهاش یادش بره........چقدر زود بزرگ شدی مامان ...
13 ارديبهشت 1392

دختر تاجر من

عزیزم امروز به بابا گفتی بابا روسری من رو میخری....بابا هم به دونه صد تومانی به شما داد و روسری شما رو خرید...بعد گفتی کمه و خلاصه سه تا صد تومانی ازش گرفتی و روسری رو بهش فروختی... بعد هم با دست و دلبازی پولات رو بینمون پخش کردی خیلی خوابم میومد...روی تخت دراز کشیده بودم دلم میخواست بخوابم.اومدی گفتی مامان بیدار شو....گفتم دارم فکر میکنم.... حالا هی به همه میگی....همگی فکر کنید..... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مامان بیسکوئیت دوست داری؟..... بله بیتا:تازه من ب دم خوشمزه ترم میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! راستی امروز پیجمون توی فیس بوک 100 تایی شد ...
13 ارديبهشت 1392