بیتابیتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

گل خوشرنگ بیتا

منم و دو دختر گل بیتا 10 ساله و مهتا 4 ساله

اولین نقاشی های بیتا

دختر گلم امروز یک ماه کشیدی و آب....نمدونم منظورت از این نقطه ها قطراتشند..یا حست از آب اینه؟؟ اینم شما و عکس کتابت که هر موقع بهش میرسی بیسکوئیت می خوای.   اینجا هم مومو اخمو شدی ...
1 شهريور 1391

تولد کفشدوزکی بیتا

="http://kakhk2pix.blogfa.com/"> دختر قشنگم دیروز تولدت با یک ماه تاخیر بود.به خودم که خیلی خوش گذشت.انشا... که به همه خوش گذشته  باشه....شب خوبی بود...و..بالاخره کادوی کفشدوزکی بابا:::   بیتا و کیک همشکل دامنش... عکس افتخاری ... بیتا و نانای... بیتا و عصرونه... ودیگه آخراش...با آبجی... اینم آخره آخرش...شیطونی     ...
1 شهريور 1391

نوشهر

دختر قشنگم بیتا یک سفر دو روزه نوشهر رفتیم.مثل همیشه از آب بازی لذت بردی.هوای شرجی شب یک کم اذیتت کرد اما در کل خستگی اثاث کشی از تنمون در اومد. دوروزه که از شیر گرفتمت.ماشا...خیلی خانمی عزیزم. ...
12 مرداد 1391

بابایی

قشنگترین لحظات زندگیم وقتی بود که بابام ماهی پاک میکرد...انار دون میکرد...گردو مغز میکرد یا قند میشکوند و من کنارش میشستم.بیتا جون از زندگیت لذت ببر.بابای گلی داری. بابا نشسته داره ماهی پاک میکنه ...ساعت ۱۱ شبه.همیشه این موقع ها ازت میپرسه چشم بیتا چی میگه..شما هم میگی:لالا اما این دفعه که پیشش نشستی و داری نگاش میکنی..ازت میپرسه چشم بیتا چی میگه شما هم میگی:بشین بشین بعد شروع میکنی برای بابا تا ۱۰میشماری...۷ و ۸ رو نمیتونی بگی.بابایی هم کیف میکنه ...
12 مرداد 1391

طالقان

بیتای من با سه تا کلمه خودت رو راحت کردی.از این..اینجا و..نه.به هر حال برای من که همه ی کارات شیرینه.تصمیم گرفتیم قبل از ماه رمضان یک پیک نیک داشته باشیم.رفتیم طالقان... تازگیها دست به کمر وایمیستی ...
12 مرداد 1391

کم کم بای بای شیر

دختر گلم امروز دو روز شده که فقط شب موقع خواب بهت شیر میدم.انقدر باهام راه اومدی که شرمنده شدم.خدا رو شکر خیلی خانمی. خداحافظ روزهای خوب و خاطره انگیز چند روز بعد: یک هفته شده که فقط صبح زود و شبها شیر میخوری. احساس میکنم یک کم عصبی شدی...یکی بهم گفت نباید این دوران کم کردن شیر رو کشش بدی...اما توی اینترنت خوندم که باید کم کم از شیر بگیرمت..کار سختیه...طاقت قیافه ی غمگینت رو ندارم...احساس میکنم توی این یک هفته خیلی بزرگتر شدی...دوستت دارم عزیزم. ...
24 تير 1391

خداحافظ ماهی کوچولو

  دختر گلم امروز ماهی کوچولو مرد. خیلی ناراحت شدم. آخه تازگیها یک سری سنگ رنگی ریختم توی آبش...از اون موقع حالش بد شده بود. این روزها تقریبا هر روز یک کلمه جدید میگی و ما رو سورپرایز میکنی....بهم گفته بودند بچه هایی که دیر به حرف میفتند غلط غلوط حرف نمیزنند...واقعا درست بود...یا کلمه ای رو نمیگی یا درست میگی از وقتی شیرت هم فقط شبها شده یک کم جیغ جیغو شدی..با این همه نمکدونم دوست دارم. ...
24 تير 1391