بیتابیتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

گل خوشرنگ بیتا

منم و دو دختر گل بیتا 10 ساله و مهتا 4 ساله

دلنوشته

1390/7/19 15:51
نویسنده : مهناز
203 بازدید
اشتراک گذاری


چرا آدم بعضی اوقات دلش میگیره.چرا یاد یکچیزهایی میفته که حتی ارزش فکر کردن وبه خاطر آوردن نداره.کاش میشد ذهن رو هر سمتیکه دوست داری ببری. کاش میشد سریع قضاوت نکرد.

کاش میشد بخشید.کاش میشد یکبار دیگه حس توی بغلمادر بودن یا شیر خوردن یا بلند بلند گریه کردن...رو تجربه کرد.

به هر حال شادی زندگی ما هرروز در حال بزرگ شدنو یاد گرفتن.وروجک من بعضی اوقات میاد پیشمون در حالیکه دو انگشت اشاره و شستش روبه هم چسبونده.اونوقت میبینی یک مورچه لاش یا آشغال پیدا کرده و یا.....

فینگیلیکنترلهارومیزاره روی گوشش و صحبت میکنه . عاشق پارک شده .وقتی میرسیم پارک از ذوقجیغ میزنه.الانم حاضره که بریم پارک اولم تاب رو نشون میده.

توی این هفته پلاکی رو که مامانم براش خریده بودرو گم کردیم .

بالاخره به موز به عنوان اولین میوه علاقه نشونداد.چه عجب!

دخترم خیلی متشخص و خانم شده. فقط وقتی میریمخونه خاله ش یک کمی خودش رو برای اونا لوس میکنه.چون میدونه عمومحسن و خاله میتراو آبجی زهراش خیلی دوستش دارند.حسابی همه چیز رو میریزه به هم.

وقتی از  خونه شون داریم میایم کلی کار روی دستشونمیزاریم.وما

دخترم دوست داره انگور دون کنه بزاره دهنباباش.از پنجره خونه بیرون رو نگاه میکنه تاباباش رو میبینه ذوق میکنه.

اینجام لم داده داره سی دی های خاله ستاره رونگاه میکنه.

اینم از نخ کاموای من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)