دخترم بزرگ شده
با هم میریم سر یخچال ..میگم خرما میخوری...میگی بله...بعد یه دونه بهت
میدم..میگی دو...یعنی دوتا
بعد میگیری و میری سراغ سی دی هات که همیشه توی دستتن.می
شماریشون..از دو شروع میکنی.دو سه چهار پنج ..شش...نه ..ده.هفت هم هر
وقت یادت بود میگی.
همه ی کتابات رو از کمد در میاری.تقریبا همه ی شعراش رو بلدی ولی کامل نمیتونی بگی..بعد هم همه رو خودت جمع میکنی میزاری توی کمدت.
شب که با هم میخوایم بخوابیم..من اول کنار تو میخوابم...خودت نانایتو (به قول خودت) کوک میکنی و بعد چراغ خواب رو روشن میکنی...منم خودم رو میزنم به خواب تا تو زودتر بیای...بعد که کنارم خوابت برد میرم سر جام میخوابم ...اونوقته که با خودم فکر میکنم خدایا...دخترم کی این قدر بزرگ شد و من اصلا نفهمیدم...انگار که خیلی سریع اتفاق افتاد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی